در روستای کوچکی در آمریکای لاتین، زندگی به آرامی جریان مییافت. خورشید در آسمان بلند و آبیش برق زده و باد لطیفی از مزارع گندم مردم میگذشت. در این روستا، یکی از شایعترین داستانها داستانی بود که از زبان به زبان منتقل میشد. داستانی از یک پسر جوان که عاشق دختری بود که از نسلهای بیرونی به روستا آمده بود.
پسر جوان به نام خوان، همیشه در ساعات غروب بر روی تپههای پشت روستا نشسته، به دنبال دختر زیبا و رازآلودی بود که هر شب از کمرهای پنهان در مغازهی خانوادگی اش شاهد غروب خورشید بود. دختری به نام آنا که از خارج از روستا به آنجا آمده بود و با خود یک راز تاریخی میآورد.
به تدریج روایتهای روستاییها از نسلهای بیرونی و رازهای آنا، شروع به تغییر میکرد و داستانی از عشق، تاریخ و رازهای گمشده پدیدار میشد. افراد روستا به تدریج با این داستانهای گرهخورده فرا میخوردند و دنیای آنها دگرگون میشد.
این داستان نه تنها داستانی از دو عاشق بود، بلکه نمایی از تلاش برای رسیدن به حقیقت و پیدا کردن تاریخ و ریشههای خود بود. با ما در مرشدی همراه شوید و این داستان دلنشین را همراه با تصویرالازم است.
این داستان، الهام گرفته از اثر های بزرگ نویسنده گابریل گارسیا مارکز، بر شکوه و غنای فرهنگ لاتین، و با روایتی شیرین و دلنشین از عشق و ماجراجوییهای دلپذیر، اشتیاقآمیز به رسیدن به ریشههای خود را به خوانندهها ارائه میدهد.