در دورانی که آسمان پر از ابر بود، در یک روستای دورافتاده از کشورمان، یک شاعر جوان به نام ایلیا بود. ایلیا با زبان شعر میخواند و دلهای مردم را به لرزه درمیآورد. او مانند پرسی بیشه شلی که شعرهایی پر از آتش و جوانی خلق کرده بود، زیبایی و شور زندگی را در قلم خود جا داده بود.
ایلیا به خاطر شعرهایش معروف شد و مردم در انتظار هر ابیتی از او بودند. او شعرهایی نوشت که حکایت از عشق و آزادی داشت و مردم را به آرامش و امید هدایت میکرد.
یک روز، ایلیا به دهاتی دورافتاده رفت و شعری با جوانی شاد را به نام “به خدا” سرود. این شعر پر از محبت و ایمان به خدا بود و همه گوشش را گرفت. مردم شور و شوق عشق و ایمان را در این شعر مییافتند و با نگاهی عمیق به زندگی از آن استقبال میکردند.
ایلیا همواره به دنبال جستجوی زیبایی و عمق بود. او مانند پرسی بیشه شلی که با استفاده از تکنیکهای لغوی و زبانی، دنیایی پر از حس و احساس را آفریده بود، در هر شعری جوانی و زندگی را به تصویر میکشید.
با ما در مرشدی همراه شوید، و به دنیای شعر و هنر با ایلیا و پرسی بیشه شلی سفر کنید. تصویر بالا تزئینی است.