درود بر همراهان همیشگی!
این بار هم به سراغ یکی از قلههای ادبیات فارسی، شیخ اجل، سعدی شیرازی، رفتهایم و غزل شماره ۱۰۱ از بدایع ایشان را با شما در میان میگذاریم.
ویژگی ممتاز سعدی در غزلیاتش، کم کردن آرایهپروریهای آشکار و پنهان کردن هنروری در زیر لایههای ثانویه شعر است. همین نکته باعث میشود سخن او به طرز شگفتآوری شفاف و رسا باشد؛ کلامی که بیپرده بر دل مینشیند و در عین سادگی، زیباییاش تا ابد در حافظه میماند.
اگر به دنبال اوج ایجاز و رسایی در شعر فارسی هستید، تماشای این غزل را از دست ندهید!
ای پیکِ پیخجسته که داری نشانِ دوست
با ما مگو به جز سخنِ دلنشانِ دوست
حال از دهان دوست شنیدن چه خوش بُوَد
یا از دهانِ آن که شنید از دهانِ دوست
ای یارِ آشنا عَلَمِ کاروان کجاست؟
تا سر نهیم بر قدمِ ساربانِ دوست
گر زر فدای دوست کنند اهلِ روزگار
ما سر فدای پای رسالترسانِ دوست
دردا و حسرتا که عنانم ز دست رفت
دستم نمیرسد که بگیرم عنانِ دوست
رنجورِ عشقِ دوست چنانم که هر که دید
رحمت کند مگر دلِ نامهربانِ دوست
گر دوست بنده را بِکُشَد یا بپرورد
تسلیم از آنِ بنده و فرمان از آنِ دوست
گر آستینِ دوست بیفتد به دستِ من
چندان که زندهام سرِ من و آستانِ دوست
بیحسرت از جهان نرود هیچکس به در
الّا شهیدِ عشق به تیر از کمانِ دوست
بعد از تو هیچ در دلِ سعدی گذر نکرد
وآن کیست در جهان که بگیرد مکانِ دوست؟
#سعدی #غزل_سعدی #خوانش_شعر #کاکاوند_خوانش #غزل_فارسی #ادبیات_کلاسیک #شرح_غزل #سخن_رسا #شفافیت_سعدی #رشیدکاکاوند #کاکاوند
source