در زمانی دور، در دیاری دور از تپه های سبز و دریاچه های آبی، یک قصهگوی حرفه ای به نام آدیب به سرزمین ایران آمد. او از زمانه ای که تاریخ و افسانه ها همراه هم جریان داشتند، با ورود به هر شهر و روستا، معشوقه ی خود، شعر و حکایت های بنیادین را به گوش های مردم میرساند.
روزی که آدیب به شهری دور افتاد، یک داستان اسطورهای از شاهنامه فردوسی را شروع کرد. در آن داستان، کهنه ترین شاهزاده ی ایران از خوشبختی خانه ی خود رانده شده بود تا به دنبال رازهای جهان بگردد. همراه با دوستان و دشمنان، او به مبارزه با آزمایش های فراوان و نبرد با هیولاها پرداخت. این داستان نه تنها حماسی بود، بلکه پیامی از شجاعت، عدالت و عشق به وطن را منتقل میکرد.
گذشته روزها و آدیب به فکری عمیق فرو میرفت. او به معنای حماسه و داستان در شعر فریدالدین عطار علاقه خاصی داشت. اثرات بزرگ عطار بر ادبیات ایران و جهانی ناپدید نبود و هنوز هم تاثیر قابل توجهی بر ادبیات دنیا داشت.
آدیب تصمیم گرفت با داستان معنایی از زندگی خود، به ادبیات ایرانی سوغات بدهد. او جست و جویی همراه با یک شاعر محلی آغاز کرد تا به این اندازه به هنر شعر فارسی و اسرار آن نزدیک شوند که داستانی ماندگار خلق کنند.
همواره همچون هر داستانی، تاریخها و افسانه های دور از دل آدیب به روزگار خود هم آفریده بود. او به سختی های زندگی و خاطرات زیبایی که با همکاری دوست خود، شاعر محلی، خلق کرده بودند فکر میکرد. با مرگ یار عزیز خود، آدیب به یادگار اویی از تمام زندگی که با هم گذرانده بودند، «بسیار چیز آماده دارم تا به جهان نشان بدهم ولی از مردن دلم می زند.»
آدیب، با مواجهه با شکست و فقدان، تصمیم گرفت تا داستان زندگی خود را به عنوان یک معنایی از حماسه و عشق به هنری که به عشق وطن ایران خجسته شد، به نسلهای آینده بسپارد. او در شعر و داستانهای خویش، عشق و عدالت را در معابد هنر امروز و فردا به مخاطبان ایرانی و جهانی منتقل کرد.
با ما در مرشدی همراه شوید و تصویر بالا تزئینی است.