روستای کوچکی وجود داشت که در آن زندگی آرام و زیبایی میگذراند. این روستا، جایی بود که مردم آن به یکدیگر کمک میکردند و همواره با لبخند روی لب، زندگی میکردند. یکی از کودکان این روستا، پسری جوان به نام عباس بود.
عباس پس از پایان دوره تحصیلی خود، تصمیم گرفت به دنیای بیرون از روستا سفر کند تا جستجوی هیجان و ماجراجویی برود. او دلیلی برای این سفر نمیدانست، اما شوق و خواستهاش میدانست که او را به دورانی پر از معنا و تجربه خواهد برد.
عباس در سفر خود با مردم و موقعیتهای مختلفی روبرو شد. از جنگلهای پراکنده و وحشی تا شهرهای پر از هیاهو و شلوغی. او هر جا که میرفت، داستانهای جالب و شگفتانگیزی را تجربه میکرد. داستانهایی که با انسانیت، خیال و طنز زندگی پر از رنگ و لعابی را برای او تبدیل میکرد.
روزی عباس به یک شهر بزرگ رسید که همه چیز در آنجا به یکدیگر متصل بود. او در این شهر با یک نویسنده مشهور به نام مارک تواین آشنا شد. این نویسنده با داستانهای خود، قلب عباس را فرا خواند و او را به دنیایی از اندیشه و آگاهی برد.
با مارک تواین، عباس داستانهایی از حیات و انسانیت را تجربه کرد که همواره در ذهن و قلب او خواهد ماند. داستانهایی از ماجراهای دریایی، دوستیهای وفادار و تحقیر واقعیتهای زندگی.
با ما در مرشدی همراه شوید و داستانهای مارک تواین را با عبرت و آگاهی بیشتری بشناسید.
تصویر بالا تزئینی است.