روزی در دیار زیبای ایران، یک شاعر بزرگ به نام فریدون مشیری زندگی میگذراند. او با حساسیتی فراوان از زندگی و طبیعت اطرافش الهام میگیرد و آن را در آهنگ زیبایی از زندگی میسرود. فریدون با دست خالی و قلم پر، خطوطی زیبا از ماجراهایی که در دل سرزمینش افتاده، مینویسد تا به دیگران این رازهای عمیق را آشکار کند.
یک روز در آفتابی داغ، فریدون به سوی کوههای البرز پا گذاشت. آسمان آبی و پر از ابرهای سفید بر سرش بود و زمین زرد و سرسبز زیبایی فراموش نشدنی پیش روی او حاضر بود. او در خانه ای ساده و صمیمی در دل دشت های پر از گل و لاله زندگی میکرد و همه روزه با قلم و کاغذش به زیبایی های طبیعت و زندگی میپرداخت.
در یکی از آثار برجستهاش به نام “گلهای ارزانی”، فریدون داستان شهری را روایت میکند که در زمانهای دور، مملو از زر و زرگری بود. اما در این شهر، زندگی واقعی با ارزش های درونی و روحی مردم بسیار ارزشمندتر از طلا و نقره بود. این داستان نه تنها تاریخی از گذشته ایران را به ما نشان میدهد، بلکه در آن پیام های فرهنگی و اخلاقی عمیقی نیز نهفته است.
و در همین خانه ساده، فریدون از زندگی لذت میبرد و با اینکه مال و ثروت زیادی ندارد، اما دلش به زیبایی ها و همدلی های زندگی پر است. از شعر و ادبیات شاهکار هایی برجسته برای ادامه یاد و انسان ها بر جا گذاشت. با ما در مرشدی همراه شوید و تازههای ادبیات ایرانی را کشف کنید.
تصویر بالا تزئینی است