
رئیس جمهور آمریكا ، دونالد ترامپ ، آخرین حضور دیپلماتیک به خاورمیانه – در حالی كه ریاض ، دوحه و ابوظبی را پوشانده است – از فلسفه سیاست خارجی رونمایی كرد كه نه در ایده آل گرایی است و نه با اتحادهای استراتژیک سنتی محدود شده است. درعوض ، نوعی عملگرایی محاسبه شده را که به هسته آن معامله می شود ، قهرمان می کند. کنار گذاشتن ارزشهای طولانی مدت آمریکایی-ارتقاء دموکراسی ، حمایت از حقوق بشر و اصلاحات نهادی-صرفاً یک نظارت نبود بلکه یک عمل عمدی بود. این ارزیابی مجدد اولویت ها نشانگر تغییر جهت گیری استراتژیک است که به دنبال استخراج بازده قابل اندازه گیری از دیپلماسی است حتی اگر این به معنای درگیر شدن با پاریاها ، نادیده گرفتن از تجاوزات گذشته یا خم شدن خطوط اخلاقی باشد.
در ریاض ، اعلامیه ترامپ برای پایان دادن به سیاست آمریکا در مورد “ملت سازی” با نهایی بودن تکرار شد. این عبارت ، که زمانی برای مأموریت های ایالات متحده در افغانستان و عراق محوری است ، پس از چندین دهه خون و گنج از نظر ثبات کمی به رادیو اکتیو تبدیل شده است. محوری بدون سابقه نیست. از معاملات واقعی رئیس جمهور آیزنهاور با پادشاهان خاورمیانه گرفته تا عدم تحقق محتاطانه رئیس جمهور اوباما از سوریه ، دولت آمریكا غالباً بین غیرت مداخله گرا و عقب نشینی استراتژیک جابجا شده است. اما رویکرد ترامپ از آشکار آن متمایز است: سیاست خارجی ایالات متحده ، تحت نظارت وی ، یک معامله تجاری است ، نه یک جنگ صلیبی اخلاقی.
شاید ، جالب ترین تظاهرات این دکترین ، توانبخشی سوریه بود. با سکته مغزی یک قلم ، تحریم هایی که تقریباً نیم قرن تحمیل شده بود ، برداشته شد ، دقیقاً همانطور که احمد الشرا-مردی که قبلاً توسط وزارت امور خارجه آمریکا تروریست نامگذاری شده بود-به یک شرکت دیپلماتیک مودبانه منتقل شد. بازگشت الشرا به مشروعیت ، منطق اساسی حساب خاورمیانه ترامپ را تأکید می کند: اگر مشارکت بتواند همکاری را بخرد ، استرداد گرایی ضد تولید است. این بدون توجیه نیست. جنگ داخلی سوریه باعث مرگ 400000 نفر شده و میلیون ها نفر آواره شده است. انزوا مداوم برای جابجایی رژیم یا کاهش رنج ، اندکی انجام داده است. تعامل مجدد ، در این نور ، به ابزاری برای تأیید ، بلکه از ضرورت استراتژیک تبدیل می شود.
قیاس های تاریخی این خط تفکر را تقویت می کند. هنگامی که ریچارد نیکسون در سال 1972 از پکن بازدید کرد ، او ده ها سال از ارتدوکسی دو طرفه مخالفت کرد. چین مائو در مرگ میلیون ها نفر همدست بوده است ، اما نیکسون تشخیص داد که نادیده گرفتن یک واقعیت ژئوپلیتیکی نه عاقلانه و نه پایدار است. به همین ترتیب ، مذاکره رونالد ریگان با میخائیل گورباچف بر ارزشهای مشترک بلکه به نفع متقابل استراحت نکرد. دسترسی ترامپ به سوریه و حتی معاشقه وی با ایران ، در این الگوی متناسب است ، بدون اینكه نظم و انضباط نهادی یا آموزه منسجم كه پیشینیان وی را راهنمایی می كردند.
با این حال ، این دیپلماسی بداهه ، سؤالات ناراحت کننده ای را ایجاد می کند. تور خاورمیانه ترامپ تعهدات گسترده سرمایه گذاری را تضمین کرد – بیش از 1 تریلیون دلار در خرید اسلحه ، مشارکت زیرساخت ها و معاملات انرژی. در چهره آن ، این به عنوان یک پیروزی استراتژیک ظاهر می شود. اما خطوطی که ثروت شخصی و علاقه ملی را از هم جدا می کنند ، نگران کننده بودند. گفته می شود که جت خصوصی 400 میلیون دلاری مشهور ، توسط قطر به ترامپ هدیه داده است ، در حالی که غیرقانونی نیست ، به یک الگوی نگران کننده می افزاید. مشاغل تجاری خانواده وی ، یک برج ترامپ 80 طبقه در دبی ، زمین های گلف در رویدادهای عمان و لیو گلف در استراحتگاه های مارک ترامپ ، تصویری از ریاست جمهوری را نقاشی می کند که با سودآوری یکپارچه بود.
مرزهای قانون اساسی بین غنی سازی خصوصی و خدمات عمومی عمداً در ایالات متحده سختگیرانه است. بند اسناد قانون اساسی ایالات متحده دقیقاً برای جلوگیری از نفوذ خارجی بر مقامات دولتی از طریق هدایا یا عناوین ساخته شده است. مدافعان Alhough Trump استدلال می کنند که وی کنترل عملیاتی مشاغل خود را واگذار کرد ، منتقدین ادعا می کنند که فایروال های اخلاقی در بهترین حالت متخلخل بودند. این ادغام دیپلماسی و تجارت ، مقایسه هایی را با نیکسون یا ریگان دعوت می کند ، بلکه به رژیم های کلپکروکراتیک که در آن مجسمه به طور معمول برای غنی سازی خصوصی اعمال می شود.
رفتار دکترین ترامپ با ایران به همان اندازه برجسته است. تهران که به عنوان “اسپانسر پیشرو در زمینه تروریسم جهان” مورد تحسین قرار گرفت ، محور فعالیت حداکثر فشار ترامپ در دوره اول خود بود. با این حال ، زمزمه های احیای مذاکرات هسته ای حاکی از تمایل به درگیر شدن تا زمانی که قیمت مناسب باشد. در حالی که برخی از آنها به عنوان پژواک پیشرفت های گذشته مانند برنامه جامع عمل مشترک 2015 ، سلام می کنند ، رویکرد فعلی فاقد یک چارچوب روشن است. آیا هدف از جاه طلبی های هسته ای ایران ، ادغام آن در اقتصاد جهانی یا مدیریت پرخاشگری خود از طریق مشوق های اقتصادی است؟ ابهام استراتژیک است اما همچنین خطرناک است. بدون یک بازی آخر روشن ، مشارکت باعث می شود که بازیگران بد بدون تضمین امتیازات معنی دار مشروعیت بخشد.
آنچه سیاست خارجی ترامپ را هم انقلابی و هم ناامید کننده می کند ، عادی سازی ابهام اخلاقی است. توافق نامه ابراهیم ، که روابط بین اسرائیل و چندین کشور عربی را عادی کرده است ، نشان داد که مسئله فلسطین دیگر پیش نیاز دیپلماسی منطقه ای نیست. ادغام مجدد سوریه اکنون به یک اصل گسترده تر اشاره می کند: دشمنان امروز می توانند مشتری های فردا باشند. دفترچه بازی سنتی آمریکایی ، که در آن دیپلماسی با ارزش ها ، اتحادها و سابقه محدود می شود ، در زمان واقعی بازنویسی می شود.
البته استدلالی برای چنین عمل گرایی وجود دارد. دوره پس از جنگ سرد ، محدودیت های سیاست خارجی ایده آل گرایانه را نشان داده است. از عراق تا لیبی ، مداخلات با ذکاوت خوب هرج و مرج را به همراه داشته است. هزینه های مالی و انسانی حیرت انگیز بوده است. در این زمینه ، آموزه ترامپ از محدودیت جلوگیری از اجتناب از خفگی ها و تمرکز بر دستاوردهای دو جانبه ، سادگی اغوا کننده ای را ارائه می دهد. چرا وقتی می توانید از ثبات آن سود می برید ، جهان را پلیس می کنید؟ چرا وقتی می توانید در مورد منافع مذاکره کنید ، ارزش ها را تحمیل می کنید؟
با این حال ، این یک توضیح بیش از حد خطرناک است. قدرتهای بزرگ صرفاً صندوق های پرچین با ارتش نیستند. تأثیر آنها نه تنها از قدرت اقتصادی و نظامی آنها ، بلکه از مشروعیت ایده آل های آنها ناشی می شود. برنامه مارشال ، ناتو و حتی استراتژی های ناقص پس از 9/11 با این عقیده متحرک شدند که ارزش اهمیت دارد. کنار گذاشتن این قطب نما اخلاقی کاملاً به خطر می افتد که دیپلماسی آمریکایی را به یک جنگ مناقصه تبدیل کند که در آن متفقین بتوانند دور ریخته شوند و مخالفان می توانند رستگاری را بخرند.
علاوه بر این ، پیامدهای ژئوپلیتیکی این تغییر ممکن است فوری نباشد ، اما اجتناب ناپذیر است. اگر ایالات متحده به عنوان یک قدرت برای استخدام تلقی شود ، تأثیر آن معامله ای خواهد بود و به آن اعتماد نمی شود. چین و روسیه ، که قبلاً در استفاده از ابزارهای اقتصادی برای نفوذ مهارت دارند ، خلاء اخلاقی را پر می کنند. و ، همان نظم آمریكا به ساخت – ریشه در هنجارها ، اتحادها و نهادها كمك كرد – ممکن است تحت وزن تضادهای خود فرسایش یابد.
سخنرانی خداحافظی جورج واشنگتن نسبت به “اتحادهای درگیر” هشدار داد ، اما وی همچنین از جمهوری جوان خواست تا با افتخار و سازگاری عمل کند. ترامپ تعامل را نه به عنوان اتحاد بلکه به عنوان یک قرارداد دوباره تعریف کرده است. سیاست خارجی وی در مورد ارتقاء آزادی نیست ، بلکه در مورد اعمال اهرم است. این عضله ، جسورانه و در بعضی مواقع مؤثر است. اما این یک سؤال نگران کننده را نیز ایجاد می کند: اگر همه چیز برای فروش است ، اعتبار آمریکایی چه می شود؟
در پایان ، آموزه ترامپ ممکن است یک خاور میانه ساکت و آرام را به همراه داشته باشد ، که به جای حملات موشکی با افزایش معاملات و اسلحه های بلند ، سوراخ شده است. اما صلح ساخته شده بر روی تجارت اگر در اصل تحت تأثیر قرار نگیرد شکننده است. آزمایش این رویکرد در سود سه ماهه یا عکس های دیپلماتیک نخواهد بود ، بلکه در این که آیا این یک نظم پایدار ایجاد می کند یا صرفاً یک حراج برای نفوذ است.
در واقع آمریکا ممکن است برای مانورهای ترامپ ثروتمندتر باشد. اما چه ایمن تر باشد ، قوی تر یا مورد احترام بیشتر نامشخص است. در حساب دیپلماسی ، سود ممکن است حساب شود ، اما این تنها متریک مهم نیست.
Ma Hossain یک تحلیلگر سیاسی و دفاعی است.