عشق و همدلی؛ روایت نوروز در کویر یزد
در دل کویر یزد، جایی که آفتاب با خاک بیابان در رقصی جاودانه به هم میآمیزد، روستایی کوچک به نام "مرشد" وجود داشت. این روستا نه تنها به خاطر معماری خشتی و بادگیرهای بلندش شهره بود، بلکه به دلیل قصهگوی پیرش، "حاجی میرزا"، نیز شناخته میشد. حاجی میرزا، که صدایش چون موسیقی شهرام ناظری در قلب شنهای کویر طنین انداز میشد، هر شب زیر نور مهتاب، بر سکوی مسجد روستا مینشست و قصههایی از عشق، همدلی و فداکاری تعریف میکرد.
یک شب، در آستانه نوروز، اهالی روستا گردِ هم جمع شدند تا به حاجی میرزا گوش بسپارند. کویر زیر نور ستارگان، مانند دریایی از زمرد میدرخشید و بوی گلهای بهاری در هوا پیچیده بود. حاجی میرزا، با صدایی که همچون رودخانهای آرام روان میشد، آغاز کرد:
«در روزگاران قدیم، جوانی به نام "فرهاد" در این روستا زندگی میکرد. او که عاشق دختر روستای همسایه، "لیلا"، بود، برای اثبات عشقش، تصمیم گرفت کاری بزرگ انجام دهد. لیلا به او گفته بود: "اگر بتوانی از دل کویر، چشمهای جاری کنی، عشق من را به دست خواهی آورد." فرهاد، با قلبی پر از امید، روزها و شبها در کویر به کندن زمین مشغول شد. او در این راه با چالشهای بسیاری مواجه شد: گرمای سوزان، تشنگی و تنهایی. اما عشق او به لیلا و همدلی مردم روستا که هر شب برای او آب و غذا میآوردند، به او نیرو میداد. سرانجام، پس از ماهها تلاش، آب از دل زمین جوشید و چشمهای در کویر شکل گرفت. این چشمه نه تنها عشق فرهاد و لیلا را جاودانه کرد، بلکه به منبع حیات برای روستا تبدیل شد.»
حاجی میرزا، با چشمانی که برق میزد، ادامه داد: «این قصه تنها درباره عشق نیست، بلکه درباره قدرت همدلی و فداکاری است. ما نیز باید مانند فرهاد، با عزمی راسخ و با کمک یکدیگر، برای ساختن آیندهای بهتر تلاش کنیم.»
اهالی روستا، که از شنیدن این قصه الهام گرفته بودند، تصمیم گرفتند به مناسبت نوروز، چشمهی قدیمی روستا را بازسازی کنند. جوانان و پیران، دست به دست هم دادند و با همکاری یکدیگر، چشمهای که سالها خشک شده بود، دوباره جاری شد. آب زلال چشمه، مانند نمادی از زندگی و امید، در قلب کویر جریان یافت و نوروز آن سال را به یادماندنی کرد.
حاجی میرزا، که آثارش از جمله "قصههای کویر" و "نوروزنامه" به شهرت جهانی رسیده بود، در این شب نیز نشان داد که قصهها تنها برای سرگرمی نیستند، بلکه میتوانند درسهای بزرگی برای زندگی به ما بیاموزند. او با ترکیب شعرهای حافظ و مولوی در قصههایش، فرهنگ و ادب ایرانی را زنده نگه داشته بود.
در پایان شب، حاجی میرزا با صدایی آرام گفت: «با ما در مرشدی همراه شوید، تا با هم، قصههای عشق و همدلی را زنده نگه داریم و از آنها درس زندگی بیاموزیم.»
تصویر بالا تزئینی است.