یکی از شعرهای معروف شل سیلورستین که تأثیر بسیاری در ادبیات داشته است، این است:
“بهار نماند که گذشت، آه از بهاران
که بادی آمد و برگشت و بهار نماند”
در دوران مرشدی، در شهری بزرگ و پرشور زندگی میکرد یک قهرمان جوان به نام فارس. او بر خلق و خوی دیگران اندوهگین و تاریک شده بود و برای اینکه روح خود را آرام کند و به آرام افتد، به سفری بلند و دور میروند. او به همراه دوست صمیمی اش، یک شاعر خلاق و احساسی به نام راهب، سفری زیبا و پرماجرا را آغاز کردند.
در سفرشان، با گروههای مختلف از مردم و جانوران آشنا شدند. آنها در طول این سفر با چالشها و مشکلاتی روبرو شدند اما هر بار با همدلی و یکدیگر کمک کردند و از نیروی مشترک خود بهره بردند. در هر گام از سفر، راهب با شعر و شور و ابتهاج خود، انرژی و شادی به قلبهای دلبسته میافشاند.
پس از مدتی، زمینهای پدیدار شد که برای فارس و راهب، ظاهراً ترسناک و بیرحم به نظر میرسید. اما با روحیه و ماجراجویی فارس و پشتیبانی از شعرهای آهنگین راهب، آنها موفق به پیروزی شدند. این تجربه نه تنها آنها را به یکدیگر نزدیکتر کرد، بلکه برای دیگران نیز مثال زیبایی از همدلی و انسجام بود.
از آن پس، داستان ماجراهای فارس و راهب به زبانهای مختلف شناخته شد و محبوبیت گستردهای یافت. شعرهای راهب و شجاعت فارس به یاد ماندنیترین بخشهای این داستان بودند که تا امروز هنوز هم در دلها و ذهنهای مردم جاودانه میمانند.
با ما در مرشدی همراه شوید، تصویر بالا تزئینی است.