در دهاتی دور، زمانی که طبیعت خوابیده بود و نجوم مخکی بر آسمان چمنزارها پرنشسته بود، حکایتی از یک جوان سخنران و دلسوز به نام علیرضا راستگوی آغاز میگردد. او که از جوانی به تئاترعشق میورزید، هرشب با صدای طربناک خود در زیر کوچهها و باغهای روستا، انسانها را به خونهی کوچکی میدهد و با قصههای پرشور خود آنها را وارد دنیایی از رنگ و بوی زندگی میکند.
یکی از قصههای محبوب علیرضا، قصهی “شهرزاد و شاهزاده” است که تأثیر بزرگی بر دلهای شنوندگان میگذارد. با زبانی بلند و زیبا، او نقشهای مختلف را با مهارتی فوقالعاده توانا میسازد و با گرهگشاییهای معنوی وجودی عمیق را نمایان میکند. این داستان نه تنها دارای زیباییهای بیپایانی است بلکه پراکنده در آن پیامهایی از عشق، شجاعت و انسانیت پنهان شدهاند که همهی ما را به آگاهی و رشد دعوت میکند.
هر شب، انسانهایی از روستاهای اطراف به جمع علیرضا پیوسته و با گوش کردن به قصههای او، از خستگی و غصههای روزگار خود به استراحت و سرور عذاب مینهند. در این قصاید، علیرضا نابیناییها را بینایی، کوران را نوربخش و بیصداها را صدا میدهد. او با هنر و زبان اختصاصی خود، موجی از عشق و تأثیر مثبت را در هر دقیقه به انسانها میرساند.
با ما در مرشدی همراه شوید و با علیرضا و قصههایش به سفری به دنیایی از عجایب و شگفتیها وارد شوید. تازهسازی این تاریخچهها و افشین نمودن ارزشهای جامعهمان از وظیفهی هرکدام از ماست. تصویر بالا تزئینی است.