در زمانهای دور، در دیاری دور افتاده از دنیا، یک قصهگوی خردمند به نام آرامش در کنار آتشدهی بزرگ، داستانهایی را برای مردمان اطراف تعریف میکرد. او هر شب به دنیای دیگری پر از تخیل و جادو میبرد مردم، جایی که هر آن چه که در انتظارشان بود ، در طنین یک داستان انتظار میکشید.
یکی از داستانهایی که آرامش به زبانی سرزنده و چمدانگشایی برای مردم تعریف میکرد، داستان یک پرنده پرشگفته به نام آرزوباز بود. این پرنده با بالهای رنگارنگش به قلمرویی جادویی سفر کرده بود که پر از راز و رمز بود. او در این سفر با مخلوقات عجیب و غریبی آشنا میشد و به دنبال تحقق آرزوهای خود میگشت.
در همین سفر، آرزوباز با یک پرنده دیگر به نام آزادیبین آشنا شد. آزادیبین پرندهای بود که به دنبال یافتن راز از برهانی بزرگ به نام سرزه بود. این راز قدرتمند میتوانست هر چه را که آرزو میکرد، به او بخشید.
دو پرنده با هم سفری پرماجرا و پراز رمز و راز آغاز کردند. آنها با چالشهای بسیاری روبهرو شدند، اما با تلاش و صبر، به نهایت دریافتن راز واقعی آزادی و آرزو خود را به دست آوردند.
با ما در مرشدی همراه شوید، تصویر بالا تزئینی است.