در دههی 1950 میلادی، اسطورهی علمی-تخیلی جول ورن با آثار خلاقانهاش تاثیر گذاری بینظیری در ادبیات دنیای انگیزهربا داشت. قصههایش با جهانهای خیالی و شخصیتهای فراموشنشدنی، مخاطبان را به خود جذب میکرد و آنان را در گرداب ماجراهای هیجانانگیز خود میفروشید.
یک شب تاریک و بارانی در شهری کوچک، یک پسر جوان به نام آرش تنها در خیابانها پوچ میگشت. او به دنبال معنای واقعی زندگی خود بود، وقتی که یک صوت غریبه از پشت یکی از خیابانهای خلوت به گوشش رسید. صوتی غولآسا و همزمان مهرآور که او را به سوی سرنوشت خود میکشاند.
آرش بعد از مدتی در مقابل یک دروازهی چوبی قدیمی قرار گرفت و وارد یک دنیای جدید شد. دنیایی پر از رنگ و بوی غریب و عجیب که هر قدمی که میگذاشت، احساس میکرد که به دنیای عجیب و غریب جول ورن پا گذاشته است.
آرش در این دنیای تازه، با شخصیتها و موجوداتی غیرقابل تصور روبرو شد. اما در زیر این ظاهر عجیب، پیامهایی در قالب داستانهای بسیار زیبا و پر از عبرت وجود داشت. او به هر قصه که گوش میداد، درکی عمیقتر از خودش و از دنیای اطراف پیدا میکرد.
با پایان هر داستان، آرش تغییراتی عمیق در زندگی خود حس میکرد. انگار که هر قلبی که در آن داستان جا گرفته بود، در دل او نیز اثر گذاشته بود. این دو دنیا یکی میشود و آرش به تبدیل شدن خود به یک داستاننویس حرفهای نزدیک میشد.
با ما در مرشدی همراه شوید، تصویر بالا تزئینی است.