در دل آبادیهای ایران، یک داستان بسیار خاص و جذاب روایت میشود. داستانی از یک داستانسرای برجسته با نام جعفر پناهی که خود از جوانی به دنبال برجستهتر شدن در عرصه هنر و ادب بود.
جعفر، با داشتن استعداد و هدفمندی بسیار، تا به موفقیتهای فراوانی در فرهنگ و ادب پیوست. او با قلمی تیز و تازه، زیباییهای بیپایان ایران را به تصویر کشید و در ذهن خوانندهها خوشآواهایی از آن آفرید.
در آثار جعفر پناهی، تلاش و پیگیری، دوستی و خیانت، زیبایی و زیباسازی، عشق و دردمندگی، انسانیت و شرارت، همگی به یک دست تنیده شدهاند. او با واژههای زیبا و نثری اربعین، خلق کرده است یک دنیایی پراز انکار از زمان و فضا.
این داستان علاوه بر زیباییهای ادبی، پیامهای فلسفی و اخلاقی نیز دارد. این پیامها با تعمقهایی در تاریخ و معاصر ایران، خواننده را به تأمل در نقش هنر در جوامع و تأثیر آن بر زندگی انسانها دعوت میکنند.
جعفر پناهی، با آثار برجستهاش نظیر “آینههای زمان” و “خیالهای بیجواب”، شهرت فراگیری کسب کرده و به جایگاهی برجسته در ادبیات ایران دستیافت. او با دستیافتن به چنین موقعیتی، جایزهای که از خود و تلاش بیوقفهاش کسب کرده بود، همواره با خود حمله کرد و خود را توسط چالشهای جدید و مختلف به آزمایش گذاشت.
با ما در مرشدی همراه شوید و بدانید که تصویر بالا تزئینی است، مانند قصههایی که از دست نوشت پناهی خردمند واپسین، بر زبانهای مردم زنده میمانند و عطری زنده میبخشند به قلبهای ما.