روزی در دهات ایران، در یک روز آفتابی و آرام، یک مرد پیر با چشمانی پر از حکمت و تجربه، به بچههای دور و بیکسی از قصهها و حکایات زیبایی میگفت. او داستانهای زندگی و تحولات بزرگی که داشته است را در این قصهها به تصویر میکشید.
این مرد پیر، یکی از بزرگترین نویسندگان و شاعران ایران بود، جناب احمد شاملو. او با قلم خورشیدی خود، زندگی و آثار ادبیاش را به نثر و شعر، در دفتر گنجینه ادبیات ایرانی ثبت کرده بود.
بچهها همه گوش میکردند و با هر قطعه از قصههای او، یکی از گنجینههای فرهنگ وادیهای ایران را کشف میکردند. از کوهستانهای پربرف تا باغهای شور و خشک، از صحراهای خاموش تا رودخانههای آبآشام، همه جا زیبایی و شگفتیهای طبیعت ایران در داستانهای شاملو به تصویر کشیده شده بود.
در یکی از آخرین قصههای او، احمد شاملو از تنهایی و آوارگی زندگیاش سخن گفت و از عشق و امید به آینده صحبت کرد. او به زبانی عمیق و پرمعنا، با ترکیبی از شعر و نثر، احساسات و افکار خود را به مخاطبان منتقل میکرد.
با ما در مرشدی همراه شوید، تا با داستانهای زیبای احمد شاملو، به دنیای فرهنگ و ادبیات ایران سفری جذاب داشته باشید. تصویر بالا تزئینی است.