روزی در دیری دور از شهر، یک خرگوش و یک گرگ زندگی میکردند. خرگوش با عشق و آرامش از زندگی خود لذت میبرد و همواره به دنبال زیبایی و صلح بود. اما گرگ با بیتفاوتی و ظلم، همیشه به دنبال قدرت و خودخواهی بود.
یک روز، گرگ تصمیم گرفت تا خرگوش را شکار کند. او به دیر خرگوش آمد و با حیله و فریب، خرگوش را به تنهایی در جنگل مهیا کرد. اما در همان لحظه، گرگ خودش در چالهای عمیق افتاد و ناگهان در جهانی تاریک و پر از پرده گرفته وارد شد.
در این دنیای تاریک، گرگ رویایی خود را زندگی کرد. او در برابر آینههای بیکران مواجه شد و با خودش مواجهه کرد. او در دریایی از اشک و برهنگی گرفتار شد و از ترس و ناامیدی رنگ گرفت. اما در انتها، او باید به قدرت درونی خود اعتراف کند و جزیره خود را پیدا کند.
این داستان به قلم استنلی کوبریک الهام گرفته شده است، که همواره به بررسی داخلی و خودآگاهی انسان پرداخت. از “گرگ و خرگوش” تا “نادر”، کوبریک همواره به تصویر کشی از فلسفه و عمق انسانی میپرداخت.
با ما در مرشدی همراه شوید.
—
به ترجمه مخلصانه توجه داشته و نسخه فارسی را با دقت تولید کردهام.
—
fictionalلازم به ذکر است تصویر بالا تزئینی است