در دهکدهای دورافتاده و زیبا، دو برادر به نامهای حسن و حسین زندگی میکردند. آنها همیشه با هم بودند و با هم روایتهای شگفتانگیز از داستانهای قدیمی را به یکدیگر میگفتند. حسن با صدایی آهنگین و دلنشین داستانهایی از جادوگران و شاهزادگان برای حسین تعریف میکرد و حسین نیز با چشمان پر از تعجب و شگفتی به هر کلمهی او گوش فرا میدهد.
یکی از داستانهایی که حسن به حسین گفت، داستان یک شهر غارت شده توسط یک اژدها بود. اژدها به دنبال جواهرات و گنجهای شهر بود و همه را در ترس و وحشت فرو برده بود. اما یک شوالیه جوان به نام زهیر با شجاعت و حماسهی خود توانست اژدها را شکست دهد و شهر را از تبعیض و خطر نجات دهد.
این داستان نشان میداد که حقیقتی که هر دو برادر با اجتماع به اشتراک میگذاشتند این بود که با وحدت و همبستگی میتوانان هر مشکلی را حل کرد و هر خطری را مهار کرد.
با ما در مرشدی همراه شوید و این داستانها را ادامه دهید، تصویر بالا تزئینی است.