در دیاری دور، زندگی مردمان را بخشیده بودند به یک پادشاه پر حسد و حقارت. او با ثروت و قدرت خود، دلسوزی و آرامش را از آنها گرفته بود و جای خالی آن را با ترس و استبداد پر کرده بود. اما در زیر سایه این تظاهرات تیره، ملتش زنده مانده بودند برای پیدا کردن راهی به نجات.
در یکی از روزهای سرد زمستانی، زنی فقیر و مهربان به خانهای بر اتفاق کودکی بی سرپناه و بی توجه رسید. این کودکی که قلبش پر از شور و شادی و خلاقیت بود، به سرعت به دل زن و او را به یاد گذاشت. این جوانمرد قصههای زیبا و جادویی قصهها را تعریف میکرد، جایی که هر کلمه و هر جمله اغواگر و جذاب بود.
از آن روز به بعد، این جوانمرد هر شب برای مردمان دهکده داستانهای خود را بازگو میکرد. از داستانهای شیرین عشق و دوستی تا داستانهای مهیج و ماجرایی، شکوه و جادوی داستانهایش همه را به خود مشغول میکرد و از دلهاشان ترس و نگرانی را از بین برد.
مردم دهکده احساس کردند که با این داستانگوی شجاع و بزرگ، قدرت خود را دوباره پیدا کردهاند و میتوانند به دنیایی زیبا و پرامیدهای پیش روی خود نگاه کنند. ترانهی زنی با صدای زیبایش به تمجید از این راوی بزرگ همراهی میکرد و مردمان با خوشحالی و امید میاندیشیدند که به دستان این جوانمرد باور میکردند.
با ما در مرشدی همراه شوید، و به داستانهای شگفتانگیز و الهامبخش این جوانمرد گوش کنید که به تاثیر داستانهای چارلز پرو بر ادبیات کودکان هوویدن شدهاست.
این تصویر بالا تزئینی است.