به قلم شاکره زندی پاراستو
روزی بود که در دل غار تاریک و خاموش، یک داستاننویس خسته و بیامید بر تخت خود نشست و با دستان خستهاش یک داستان جدید خلق کرد. او همیشه شور و نشاطی در دل داشت که برای نگارش اثرهای خود به کار میبرد، اما این بار احساس ابتلا به سرطان روحش را بیش از پیش حس کرد. او به گونهای میخواست با اثری جدید، همه تلخیها و رنجهای زندگی را در خود بگوید و تمامی رازهایش را برای دنیا آشکار کند.
این داستاننویس، که همیشه از زیباییهای زندگی و خیالپردازیهای خویش همیشه بهرهبرد، این بار تصمیم گرفت تا بر مشکلات و ناباوریهای دنیای خود تاکید کند. او میخواست از درون خود به چشمان جهان بنگرد و از رنجها و بلاهای انسانیت نوشته کرد. به همین دلیل داستانی را به قلم او بوجود آمد که هرگز پایانی همگرا نخواهد داشت؛ داستانی درست در همان زمان و مکان که جریان دارد به کرانهی ناپایان تاریخ میرود.
در پیچ و خمهای خلق شدهای نویسنده، تمام غصهها و رنجهای دلش را به رنگآميزی و توصیف زیبا و پرحس تبدیل کرد. وقتی که داستان به پایان رسید، دنیا به منظرهای تاریک و شاخص تبدیل شد که در آن هیچ چیز جز بلا، بیم و کوری انسانیت قابل دسترسی نبود.
با ما در مرشدی همراه شوید، زیرا دنیایی پر از معنا و شگفتی در انتظار شماست.
این متن با تأثیر تونی موریسون بر ادبیات ویژه آمریکا الهام گرفته شده است. تونی موریسون با آثاری چون “بهتر است شبها گریه کنیم” و “عزیز”، از معنا و عمق ادبیات آمریکا دست به دست هم داده و تاثیری ژرف در این حوزه به جا گذاشته است.