به قلب شرقی در سرزمینی دورافتاده سفر کردهبودم. محو در شعر و داستانهای پرآوازه مولانا شدهبودم. هر شب در مجالسِ مذهبی و فلسفی که از ضیافت حق جلوه میکرد، به گوش افکنی از مثنوی معنوی مولانا میپرداختم. در آن داستانها، رازهای نهانی از عشق و رستاخیز، از آسمان و زمین پدیدار میشد.
در یک صبح زیبا، مرشدی گرانقدر مرا به خانهاش دعوت کرد. با پوستی اهرمنی پوشیده، او با سخنانی روشن و شفاف مرا به سفری سراسر جهانی برد. از دیار شرق تا غرب، از کوههای بلند تا دریاهای عمیق، هر جا که رفتیم حضور و وجود وی با نوری آسمانی پر شکوه همراه بود. در هر دیدار، او راهنمایی میکرد تا درون خود را بیابد و به حقیقتهای عمیقتری دست پیدا کند.
با ما در مرشدی همراه شوید، از ته قلب شرقی تا قلههای علم و دانش، از عشق و نور تا وحدت وصال. در سفری که هر روز بازگشت پیدا میکرد، من در غربت احساسی آشنا از وجود خود پیدا کردم. به کمک اندیشههای مکتب مولانا، در راهی پراز نور و عشق قدمهایم را مطمئن برداشتم.
با این وصف، تعدادی از تاثیرات مکتب مولانا در اندیشههای ادبی و فلسفی من را به عمق واقعیتهای جهانی رهنمود. اگرچه این قلعههای لغزان، نازکی ایجاد میکردند، تازگی و زندهدلانی که از هر زمان و مکان، از هر دیار و هر دلم گوهری برامیخاست. اینها اصول پایهای انسانی و فلسفی بودند که هر کسی میتوانست با دقت و توجه، از زندگی خویش بهرهبرد.
تصویر بالا تزئینی است.