تنهایی در دلم فاجعه ایست
روان و جسم را به تاراج کشیده
هیاهوی جهان ز شانه هایم رهاست
بر سلامتم تاثیر پرسه زیده
گلهای خشک از ندای تنهایی
ترس و وحشت را در دلم پرورانده
بی توانم بر سرم نخورده ی بلایی
صدای خورقه در دلم وا می افکنده
حس تنهایی چون عقربه ای در دلم
هر لحظه سکوتم را از جانم می کند برهم
روان و جسم را بر گیرد همچون چاهم
تنهایی، گنج درونی مرا از من می زد بیرون
در این تنهایی گمشده در راه من
چشمانم به دنیای زیباها بسته شده
اندوه و غصه از چشمانم پدید آمده
در برابر تنهایی، آهسته از دست خود سرخواهم شد
با ما در مرشدی همراه شوید
تنهایی را با هم گسترش دهیم
روح و جسم را به پیشرفت هدایت کنیم
تصویر بالا تزئینی است، اما با کرامت گرانژامیده
با ما در مرشدی همراه شوید، در کویر تنهایی به سرگرمی افتاده
با شعله های کوه طوفان برپا کرد
آن وحشتناک که منتظر امیدی است
تازه سوزانیده تا روان شما را به شادی برساند.