خاطراتی از سایههای روشن
تابستان تهران بود و هوا سنگین. بوی نان تازه از نانوایی کوچه میآمد و صدای پرندهها روی درختهای چنار قدیمی کوچه، انگار قصههایی قدیمی را زمزمه میکردند. مریم روی صندلی چوبی حیاط نشسته بود و دفترچهاش را باز کرده بود. چند خطی نوشت، بعد مکث کرد و به آسمان نگاه کرد. ابرها آرام میگذشتند، انگار که دنیا برای لحظهای ایستاده بود.
مریم همیشه عاشق نوشتن بود. از زمانی که یادش میآمد، کلمات برایش مثل گلهایی بودند که در باغ ذهنش میروییدند. اما این بار احساس میکرد چیزی فراتر از کلمات نیاز دارد. چیزی که بتواند زندگی را آنطور که هست، با تمام زبریها و نرمیهایش، به تصویر بکشد. یاد جوان دیدیون افتاد، زنی که با نگاه تیزبینش دنیا را میدید و با قلمش آن را لمس میکرد. دیدیون برای مریم الهامبخش بود؛ نه فقط به خاطر سبک خاصش، بلکه به خاطر صداقتی که در هر کلمهاش موج میزد.
مریم شروع کرد به نوشتن از روزمرهها؛ از بوی قهوهای که صبحها در خانه میپیچید، از صدای مادرش که با آرامی آشپزی میکرد، از مردی که هر روز صبح با گاری سفری پر از گل از کوچه رد میشد. اما این بار سعی کرد نگاهش را عمیقتر کند؛ به زیر سطح چیزها برود. مثل دیدیون، که در کتابهایش از جمله «به سوی بیتالمقدس» (که در فارسی به «به سوئیت بامی» ترجمه شده) نه فقط از سفر یا مکانها مینوشت، بلکه از احساساتی مینوشت که در دل آنها پنهان بودند.
مریم به خودش فکر کرد؛ به تنهاییهایی که هر شب در سکوت اتاقش حس میکرد، به آرزوهایش که مثل ستارههایی دور دست به نظر میرسیدند، به ترسهایی که مثل سایههایی همیشه دنبالش بودند. اما این بار سعی کرد از این احساسات فرار نکند. مثل دیدیون، که در کتابهایش با ترسها روبرو میشد و از آنها نمیگریخت. مریم نیز شروع کرد به نوشتن از ترسهایش، از امیدهایش، از زندگیاش.
یک روز، زمانی که مریم مشغول نوشتن بود، پدرش وارد حیاط شد. او مردی بود با چهرهای آرام و دستهایی که بوی خاک میداد. روی صندلی کنار مریم نشست و از او پرسید: «چه مینویسی؟» مریم دفترچهاش را به او داد. پدرش شروع به خواندن کرد و مریم نفسش را حبس کرد. بعد از چند دقیقه، پدرش لبخندی زد و گفت: «این نوشتههای تو، انگار زندگیام را از جلوی چشمم گذروندند. انگار خودم را در آنها دیدم.»
مریم متوجه شد که این همان چیزی است که دیدیون همیشه میگفت: نوشتن تنها هنر نیست، بلکه راهی است برای ارتباط، برای دیدن دیگران و دیده شدن.
با ما در مرشدی همراه شوید
در دنیای پرسرعت امروز، گاهی فراموش میکنیم که زندگی از جزئیات کوچک تشکیل شدهاست. نوشتن، مثل نگاهی است که به این جزئیات میاندازد و آنها را جاودان میکند. با ما در این سفر همراه شوید؛ سفری به عمق کلمات و احساسات، سفری که در آن هر کلمه قصهای است و هر قصه، پنجرهای به دنیایی دیگر.
تصویر بالا تزئینی است.
— این داستان با الهام از آثار جوان دیدیون و تأثیر عمیق او بر نویسندگان و روزنامهنگاران ایرانی نوشته شدهاست. دیدیون با سبک منحصر به فردش و نگاه دقیقش به زندگی، الهامبخش بسیاری از نویسندگان معاصر ایرانی بودهاست. آثار او، از جمله «به سوئیت بامی»، به زبان فارسی ترجمه شدهاند و تأثیر قابل توجهی بر ادبیات فارسی گذاشتهاند.