در آن روزهای دور، در شهری کوچک واقع در ایران، یک داستان زیبا از عشق و هیجان آغاز شد. در این شهر کوچک، زنی با نام لیلا و مردی به نام مجید زندگی میکردند. آنها با هم بزرگ شدند و همیشه در کنار یکدیگر بودند.
لیلا یک زن با رویاهای بسیار بزرگ بود. او همیشه به دنبال آن بود که جهان را به بهترین شکل ممکن تغییر دهد. از طرفی، مجید یک دوست صمیمی و فروتن بود، که همواره برای حفظ صلح و آرامش در شهر تلاش میکرد.
یک روز، یک شاهزاده غریبه وارد شهر شد. او از دور آمده بود و همه را با حرفهای زیبا و داستانهای جذاب خود شگفتزده کرد. لیلا از او مغرور و بزرگواری های بسیار برداشت کرد و عاشق او شد. اما مجید ترس از آینده بود و نمیخواست شهر را به خطر بیندازد.
با گذشت زمان، روابط بین این سه نفر پیچیده شد و اتفاقاتی رخ داد که هیچکس نمیتوانست پیشبینی کند. شاهزاده سرانجام اسرار خود را فاش کرد و معلوم شد که او یک جادوگر بود که به دنبال جلب عشق لیلا بود.
در این تقاطع های پیچیده از عشق و ماجرا، داستانی از برگمان و رویاشناسی در سینما شکل گرفت. این داستان نه تنها قدرت عشق و احساسات انسانی را به تصویر کشید، بلکه به ما یادآوری کرد که هر انسان دارای رویاهایی است که باید پیگیر آنها بشود.
با ما در مرشدی همراه شوید و با لذت این داستان زیبا را بخوانید.
تصویر بالا تزئینی است.
با تشکر.