غزل از حسین جنتی
کماکان اهلِ سازم، اهلِ آوازم، غزلخوانم
نخست ایرانی ام، آنگاه شاید هم مسلمانم
به زور از من زمانی گنبد و گلدسته رویاندی
شراب آلودهام! پیمانه خیزم! خاکِ ایرانم
ملول از نعره ی ماسیده ی چنگیزِ خون ریزم
به غایت خسته از دنباله ی دامانِ مروانم
الا ای لکّه ی افتاده بر ایوان! چه پنداری؟
چهل سال است ابرم، پاک استعدادِ بارانم
مرا در شیشه ی دربسته می خواهی نمی دانی
که بر هم می زند خوابِ تورا غوغای طوفانم
چنانچون از رگِ تو خونِ اسکندر فرو ریزد
برون می ریزد از رگ های من خونِ نیاکانم
#shorts
source