در قلهی کوه بلندی در دورافتادهترین نقطهی دهکدهی کوچکی، زنی با چشمهای پر از شگفتی به دایرههای آسمان تماشا میکند. او نامش رویا است و برخلاف دیگر مردم دهکده، عاشق شنیدن داستانهای قهرمانان و افسانههایی که سراسر دنیا میگردند. رویا همیشه از بر جاي افشاندن جادوی داستانهای هانس کریستین آندرسن و لذت بردن از زندگی فراوان لذت میبرد.
یک روز در بالای کوه، رویا با گوی چوبی سفری را آغاز میکند. او مسیر افسانهی جادوگر را قطع میکند و به سرزمینی از رنگهای جادویی میرسد. در این سرزمین، هر گل رنگارنگ، هر قلعه مهیج و هر پری بینظیری وجود دارد. رویا به دنبال قلعهی پریان رنگهاست، جایی که میگویند جواهرات با ارزش دنیا پنهان شده است.
رویا در این سرزمین جذاب با دو پری همراه میشود. سورن و الیا، پریانی با بالهایی از شیرینی و زیبایی که به او خدمت میکنند. این دو پری دوستانه، رویا را در مخاطرات بزرگ و دیوانگیهای جذابی همراهی میکنند. اما در این سفر، رویا با خطرات و موانع زیادی مواجه میشود. او با دشمنان شرور و مرموز روبرو میشود، اما با تمام اراده و پشتکار خود، بدون ترس و هراس برای رسیدن به هدفش ادامه میدهد.
در پایان سفر، رویا به قلعهی پریان رنگها میرسد. اما وقتی در درون قلعه پریان قدت افسانهای را مییابد، او متوجه میشود که واقعیت و تخیل همواره در کنار هم قرار دارند. این قلعه نمادی از زیبایی و خلاقیت بود و افسانهی جادوگر فقط میخواست تا هر کس که به آنجا میرسید، به تمام ابعاد تخیل خود اعتقاد کند.
با لبخندی بر لبان، رویا به پریان قول میدهد که همیشه در خیالهای خوب بوده و تا وقتی که داستانها زنده باشند، همراه پریان در این سرزمین جادویی خواهد بود.
با ما در مرشدی همراه شوید.
تصویر بالا تزئینی است٫