در قلمروی یک جزیره دورافتاده در اقیانوس اقیانوس، زنان و مردانی زندگی میکردند که هر شب برای یکدیگر قصه میگفتند. این قصهها همیشه پر از جادو و رمز و راز بودند و گاهی به تصاویر گالری ارزشمندی تبدیل میشدند. یکی از شاهکارهای بانانا یوشیموتو، آثار گرانبها و قدیمی این قبیل بود. او با زندگی و اشعار خود، دنیای رویاها و آرزوها را به تصویر کشید و خوانندهها را به دنیای جادویی خویش میکشاند.
یک شب، پادشاه این جزیره به همه مردم فرمان داد تا به مراسم جشن و پای به خرده سیاحت بزنند. همه یکسره به پای خانههای دیگر میرفتند. تنها یک شخص بود که در خانهی خود باقی ماند. او نزدیک به همه اهالی جزیره شناخته شده بود اما هیچ کس نمیدانست که او حقیقتاً چه کسی بود. او با صدای صاف و شیرینش، قصههای فراموش نشدنی را بر دهان مردم و باقی میگذاشت. قصههایی که زانوی کرانههای دنیا را گرم میکرد.
در یک شب تکراری از تابستان، این مرد مهمانان خود را به نهنگ دریایی زیبایی دعوت کرد. تمام مردم به همراه او رفتند و در ذهن خود به قصههای جدیدی فرو رفتند. نهنگ در میان آبها حرکت میکرد و هر حرکتی، یک فصل جدید از قصهای ناپایان میگشت. صدای موجها به انگیزه جانانه او تبدیل میشد و دل همه را به انواع حالتها فرو میبرد.
پادشاه قدیمی، که از این رویداد خبری نداشت، مظنون شد و به دنبال مرد عجیب که برای همیشه از دید او گمشده بود، رفت. با ورود به خانهی خود، از غیبت خودش مطمئن شد. اما با دیدن قصههایی که بر روی دیوارها نقاشی شده بود، از تحسین بیپایان شدید شد. او با خواندن داستانها و گوش کردن به آواز بانانا یوشیموتو، به دنیایی از خیال و آرزوها فرو میرفت.
با ما در مرشدی همراه شوید، تصویر بالا تزئینی است.