در ایام دوران باستان، در شهری خیره کننده و زیبا که با باغ های شاداب و کوچک سرسبز پر از گل های خوشبو و ویلا های زیبا احاطه شده بود، زندگی می کرد یک شاعر پرآوازه به نام مهران. او با صدایی شفاف و شیرین، با شعرهای عاشقانه اش همه را مجذوب خود می کرد. او همیشه در جستجوی عشق بود و از عمق دل خود برای دیگران می نوشت و می خواند.
یک روز، در یکی از باغ های شهر، مهران به یک دختر زیبا و روشن پوش بر خورد. زمانی که چشمان آبی او به چشمان سیاه او نگاه کرد، عشق در دل هر دو جاری شد. دختر زیبا به نام آیلین بود که از خاندانی معروف و دارای اخلاق بلند بود.
مهران و آیلین به زودی عاشق یکدیگر شدند و عهدی ابدی از عشق و وفاداری بین آنها برقرار شد. مهران با نثرهای شاعرانه و غزل های خواننده اش، عشق خود را به آیلین ابراز می کرد و زندگی زیبایشان در کنار هم ادامه می یافت.
اما چون عشق همواره با چالش هایی همراه است، یک روز ناگهانی دشمنی شرور و مرموز به شهر آمد و تمام زندگی آنها را به خطر انداخت. مهران و آیلین باید با همدیگر مبارزه کنند تا عشق و عهد خود را حفظ کنند.
در نهایت، با پشتکار، عشق و وفاداری خود را به نبردی نجات بخش تبدیل کردند و به همت و ایثار خود موفق شدند تا از دام دشمن فرار کنند و عشق خود را به زندگی جدیدی ادامه دهند.
این داستان بازتاب محبت و عشق در شعرهای جان کیتس را به یادآوری می کند و همچنین از فرهنگ و زبان غنی ایران استفاده می کند. با ما در مرشدی همراه شوید و از تصویر بالا تزئینی به عنوان خاطره این داستان لذت ببرید.