قصهی مرشد و آینهی زمان
در قلب قاهرهی قدیم، جایی که خیابانهای تنگ و باریک مانند رگهای یک غول خفته به نظر میرسیدند، مردی به نام مرشد زندگی میکرد. مرشد، پیرمردی بود با چشمانی که گویی دنیاهای بیشمار را در خود جای داده بودند. او در کنج یک کتابفروشی کوچک، که مملو از کتابهای قدیمی و صفحات زرد شده بود، روزگار میگذراند. مردم محله او را "مرشد زمان" میخواندند، زیرا گویی میدانست که هر انسانی در چه زمانی به چه چیزی نیاز دارد.
یکی از روزهای گرم تابستان، دختر جوانی به نام لیلا وارد کتابفروشی شد. چشمان او پر از سوالاتی بود که پاسخشان را در هیچ کتابی نمییافت. لیلا از مرشد پرسید: "چرا انسانها همیشه در جستوجوی چیزی هستند که هرگز نمییابند؟"
مرشد لبخندی زد و آینهای قدیمی را از قفسهی بالا برداشت. آینهای که قاب آن از چوبی تیره و حکاکیهای پیچیده ساخته شده بود. او آینه را به لیلا داد و گفت: "این آینه تنها بازتاب زمان است. به آن نگاه کن، اما نه با چشمانت، بلکه با قلبت."
لیلا به آینه نگاه کرد. ابتدا تنها تصویر خودش را دید، اما کمکم تصاویر دیگری شروع به ظاهر شدن کردند. او مردمی را دید که در خیابانهای قاهره قدم میزدند، کودکان را دید که در کوچهها بازی میکردند، و زنان را که در بالکنهای خانههای قدیمی با یکدیگر صحبت میکردند. سپس تصاویر تغییر کردند: او جنگها، عشقها، شکستها و پیروزیهایی را دید که در طول تاریخ تکرار شده بودند.
لیلا آینه را پایین گذاشت و با چشمانی پر از اشک پرسید: "چه معنایی در این همه رنج و شادی وجود دارد؟"
مرشد پاسخ داد: "زمان مانند رودخانهای است که همیشه در جریان است. هر قطرهی آن داستانی دارد، هر موجی درسی به همراه میآورد. ما انسانها بخشی از این رودخانهایم. گاهی شادی میآوریم، گاهی رنج، اما همهی ما در جستوجوی حقیقتی هستیم که در قلب زمان نهفته است."
لیلا احساس کرد که چیز جدیدی در درونش روشن شده است. او از مرشد تشکر کرد و کتابفروشی را ترک کرد، اما این بار با نگاهی تازه به جهان. در حالی که در خیابانهای قاهره قدم میزد، احساس میکرد که هر سنگفرش، هر دیوار و هر چهرهای داستانی برای گفتن دارد.
مرشد، همچنان در کتابفروشی خود نشسته بود و به جریان بیپایان زمان فکر میکرد. او میدانست که داستانها هرگز پایان نمییابند، بلکه تنها در قالبهای مختلف تکرار میشوند. این بود فلسفهی او: زندگی مانند یک کتاب است که هر فصل آن درسهایی جدید به همراه میآورد.
با ما در مرشدی همراه شوید
مرشد، همچون نجیب محفوظ، نویسندهی بزرگ مصری، به عمق وجود انسانها نفوذ میکرد و داستانهایش بازتابی از فلسفهی زندگی بودند. محفوظ، که با آثاری مانند "ثلاثیهی قاهره" و "اولاد حارتنا" به شهرت جهانی رسید، همواره به دنبال کشف حقایق انسانی و بیان آنها در قالب داستانهایی بود که در عین سادگی، عمیق و تأملبرانگیز بودند. مرشد نیز در این داستان، همانند محفوظ، به ما یادآوری میکند که زندگی پر از رازها و درسهایی است که باید با قلب و ذهن باز به آنها نگاه کنیم.
تصویر بالا تزئینی است.