در دهاتی دورافتاده از شهرهای بزرگ هند، زنی جوان به نام میتالیا زندگی میکرد. او دختر زیبا و خردمندی بود که از غروب تا طلوع آفتاب رویایی پر از رنگ و بوی زندگی را پیش روی خود میدید. نوای گلها و شور شربتچین آبشارها در دل او ایجاد امواج عشق و حس مراعات میکرد. اما زندگی از او روی دیگری پوشیده بود، دامن مهربانی کایلاسه، شاعر بزرگی که شعرهایش در همهٔ ارکان هند اثری بلند ماندگار گذاشته بود.
شعرهای کایلاسا مانند صدای آواز دلکش آهنگهای عشق و عشق زندگی در هند بود. از زیباییهای سرزمین گردشی میکرد نهاد به گلها و بلبلهای کوچههای دهات. خانه او تبدیل به دیوانهخانهای از رویاها و الفتافکنها میشد که انسان را از چرخشهای دنیا باز میداشت. هر شعر از او یک قطره از بحری بیکران و بیانی از احساسات عمیق انسانی بود.
میتالیا یک شب زمستانی در تاریکی اتاقش نشست و شعرهای کایلاسا را خواند. همچون پرندهای آویخته به دامان رویاها، در خیالات او سر کشید به سرزمینهای دور و نزدیک، به آسمان شعرها و دریای احساسات. هر کلمه از شعرهای کایلاسا در دلش به یک نوای عالم بیپایان تبدیل شد.
در ادامه، میتالیا با میل خود به شعر و ادبیات، به دنبال سفری به دنیای شعرهای کایلاسا بود. او قصد داشت با مراجعه به دهات و رویایی شدن در نغمات شعرهای بزرگ، خود را با ارزشمندیهای بیشمار زندگی و عشق آشنا کند.
با ما در مرشدی همراه شوید.
تصویر بالا تزئینی است