در دههی ۱۹۲۰، در یک روز آفتابی و زیبا در خیابانهای پاریس، یک نویسنده جوان به نام آدریان پنتول تازه وارد شهر بود. او از کشوری دور میآمد و آرزو داشت تا در این شهر از زیباییهای هنر و ادبیات لذت ببرد.
آدریان در وقتی که به خانهی اجاره شده خود رسید، کتابی از آثار بزرگان ادبیات جهان را در جایی پنهان کرده بود. این کتاب حاوی داستانهای غمناک و زندگانی پرماجرای نویسندهای بنام ارنست همینگوی بود. آدریان با شور و شوق داستانهای همینگوی را مطالعه کرد و در هر قصه، احساسات و زیباییهای زندگی را به خودش جلب کرد.
یکی از داستانهای معروف ارنست همینگوی که آدریان واقعا مهیج شد، داستان “پیری شخصیت بنام اری می” بود. این داستان درباره یک پیرمرد نوازنده شنگولی بود که در آخرین روزهای زندگیاش، با شجاعت و آرامش به مرگ خود روبرو میشود. این داستان غمگین و پراز احساسات را در دل آدریان به وجود آورد و او را به عمیقهای زندگی و مرگ فکراند.
آدریان دوست داشت تا همانطور که ارنست همینگوی باعث تاثیرگذاری و الهام بخشی بر خوانندگانش شده بود، خود نیز اثرات زندهکنندهای بر دیگران داشته باشد. او تصمیم گرفت تا با استفاده از زبان هنر و ادبیات، احساسات و اندیشههایش را به دیگران منتقل کند و روزهای خود را مانند یک شاهکار ادبی بسط دهد.
سفر آدریان در دنیای ادبیات و هنر ادامه داشت و هرروز با آثار معنوی و عمیق ارنست همینگوی آشنا میشد. او به مرور میآموخت که زندگی همانند یک حرکت هنری است که باید با احساسات و تجربیات خود پر کند و در قالب معنویت و زیبایی آن را بیان کند.
با ما در مرشدی همراه شوید.
این تصویر بالا تزئینی است.