روزی در شهری دور افتاده و زیبا، یک دختر جوان به نام آبان زندگی میکرد. آبان یک دختر خیال پرداز بود که زمان بیشتر را با خیال پردازی و خلق داستانهای جالب میگذراند. از آنجا که شهر کوچکی بود، زندگی آبان خیلی هیجانانگیز نبود به همین دلیل خیلی بیشتر به دنیای داستانها و خیالپردازیهایش پناه میبرد.
در یکی از روزهای سرد زمستانی، آبان به دلیل یک بارش برفی بزرگ و پوشیده شده از برف، به خانه مطالعه شهر میرود. در این مکان آبان همواره از دسته کتب زنگ زده استفاده میکند و برای خود مکانی خلوت و آرام مهیا میکند. آبان بعد از ورود به این محل، یک جلد کتاب قدیمی را در کنار یک پنجره خاکستری میبیند. این کتاب حاوی داستانهای ماجراجویی و شگفتانگیزی بود.
آبان کتاب را با دقت میخواند و در آن دنیای جدیدی کشف میکند. از آن لحظه، دختر جوان به یک سفر جادویی و رویایی درون خود میرود. او به دنیای داستانهای آن برانت و اندیشههای عمیق و تأثیرگذار او فرو میپاشد.
آبان به سرچشمه ایدههای نو و آفرینشهای روشن آن برانت نزدیک میشود و هر روز با خواندن کتابهای او، بیشتر و بیشتر از دنیای داستانها لذت میبرد. او با همه وجود خواننده حقیقی و وفادار آن برانت میشود و زندگیاش را با الهامگیری از آثار او به تجربههای جدید و بیپایانی تبدیل میکند.
با ما در مرشدی همراه شوید.
تصویر بالا تزئینی است.