روستای کوچکی در دل کوهستانهای زیبای ایران قرار داشت. این روستا، جایی بود که افسانهها و داستانهای قدیمی هنوز زنده بود و هر شب برای کودکان و بزرگسالانی که در آغوش طبیعت زندگی میکردند، روایت میشد.
درون این روستا، یک روز به دنیا آمد پسری به نام فریدون. پسری که دغدغههای فراوانی در ذهن خود داشت و همواره به دنبال پاسخهایی برای سوالاتی بزرگتر از زندگی خود بود. او تا صبح تا شب در کتابها غرق میشد و به دنبال جوابهایی برای معمای عظیم زندگی میگشت.
یک روز، در یکی از پیادهرویهایش در دل کوهستان، با یک مرد پیر و معتبر به نام حسن آقا برخورد کرد. این مرد، با چشمانی پر از حکمت و دستهایی که سالها تجربه و راهنمایی را در خود جا نهاده بود، به فریدون گفت: “به من بپیوند و با ما به سفری در دنیای علم و فرهنگ همراه شو.”
از آن روز، فریدون با حسن آقا به سفری خارقالعاده در دنیای ادبیات و فلسفه پرداخت. آنها با هم به آثار بزرگان ادبی، چون جلال آل احمد، برخورد کردند و همه شبها با زیر بام آسمان چادری، در آغوش طبیعت، داستانها و اشعار آل احمد را به گوش یکدیگر میخواندند.
فریدون تازه با دیوانگی آل احمد آشنا شد و از تاثیر معنوی و فلسفی آثار او بر جامعه و انسانها غافل نبود. او در هر کلمه، هر شعر و هر داستانی که از آل احمد به گوشش میرسید، عمق و حکمتی بیپایان میبیند.
با گذر زمان، فریدون به یک داستانسرای بزرگ تبدیل شد و از طریق داستانهای خود، مفاهیم زندگی، علم و فلسفه را به بقیه آموزش میداد. اما هرگز فراموش نمیکرد که هنگامی که زیر بام آسمان پوزخند میزد و نیهای خوش آهنگ زمستانی به گوش او میرسید، حسن آقا و آثار جلال آل احمد برایش زنده بودند.
با ما در مرشدی همراه شوید و با داستانهایی چون آل احمد و فریدون، دل خود را به دنیای غنی و پراز حکمت ادبیات ایران باز کنید.
تصویر بالا تزئینی است.