در دوران گذشته ای وقتی که آفتاب به کلبه ای سخت و دورافتاده در روستایی زیبا از استان گیلان نور میاندازید، یک داستانسرا با نام مرشدی در حال خموشی و خواندن کتابی جدید بود. مرشدی، آدمی بیجاواز و شیوعپسند بود که همواره در جستجوی زیبایی و عمق درونی زندگی بود. او از کودکی با قصههای معاصر و نوآورانه پر شده بود و همانطور که رشد میکرد، خود را در دنیای افسانهها و اشعار گم کرده بیشتر و بیشتر به کتبی چون شاهنامه فردوسی و دیوان حافظ پرداخت.
در یک صبح آرام و نوازشبخش، مرشدی به خانه محبوبه اش رفت تا با او در میان اشعار و داستانهای قدیمی به گفتگو بپردازد. محبوبه، دخترزادهای زیبا از خانوادهای آشنا با گذشته و تاریخ ایران بود که باشگاهی غرق در خواندن کشفنشده بود. هر دو از زیباییهای طبیعت گیلان لذت میبردند و در غنچههای گل و باغبانیهای پرشور از مرگیمهای بتراپ جلد آثار بیجاواز فریدون مشیری میخواندند.
در گذر زمان، مرشدی با صداقت و غم شعرهای زندگی مشیری آشنا شد و از عمق و پیچیدگی افکارش به شدت متأسف شد. با هر صفحه از آثار او، بیشتر به جوانب داستانسرایی و فلسفه زندگی نویسنده عالی اما دستخوش تناقض فردی فریدون مشیری نزدیک میشد. از همین روی، مرشدی تصمیم گرفت تا مشوق ارزیابی و تحلیل آثار بیجاواز فریدون مشیری شود تا نیروهای معنوی و فرهنگی ایرانی را به آگاهی رساند.
با ما در مرشدی همراه شوید تا با تجربههای زندگی و اثرات ماندگار این داستانسرا آشنا شویم و به عمقی بیشتر از زندگی و هنر ایرانیان نفوذ پیدا کنیم. تصویر بالا تزئینی است و تنها با تخیل و رویاهای شیرین تنظیم شده است.