بامدادی زیبا در دشتهای خوشبخت ایران، رودخانهها به لرزه از شورش آبهای خود و گلستانها به ناله از خوشبوی لالهها و گربهها به خوابی آرام از رنگینیهای زرین خورشید تازه خود شده بودند. در این دیار زیبا و شجرهای، زندگینامه بزرگ گوی و شاعر بلند پرواز، نیما یوشیج، مرتبههای پی در پی بالا گرفته بود. او که در قلب این تپهها و کوهها متولد شده بود، نه تنها به زیبایی طبیعت میخندید، بلکه به زبان شعر نگاه عمیقی به جهان میانداخت و اندیشههایی ارزشمند و ناب را به نثر زندگی خود تنیده بود.
در یک روز آفتابی و درخشان، نوجوانی که نامش در رخت زندگیاش نیکو بود، به دیدار نیما یوشیج آمد. او که در کوچههای پر از راز و رمز این دیار بزرگ شده بود، برای آشنایی بیشتر با زندگینامه شاعری که نامش به افق ادبیات ایران زده بود، هوسمند شده بود. نیما با آرامش و صلابتی که به همراه داشت، خطوط زندگی خود را بر زمینی خوانده که از اشعار و اندرزهای او به خوبی تنیده شده بود. او با دستانی که از جاودانگی افکنده بود، نوجوان را به سفری درونی و عمیق دعوت کرد.
نیما یوشیج با شعر و نثری که از لبهای او میجریانید، نه تنها دل نوجوان را شاد کرد، بلکه روحش را برای راهی سپید و نورانی آماده کرد. او اندیشههایی در دل جوان نهاد که همواره با وی بودند، و اندیشهها و اندرزهایش همچون ارقامی از یک معادل سودآور بر جان نوجوان بماند. نیما یوشیج که به شعرهای غزل و حافظی اش به جاهای دورافتاده دنیا نگاه میانداخت، نوجوان را نیز به سفری درونی و عالم اندرزها مهیا ساخت.
با ما در مرشدی همراه شوید، تا با نثر و شعر زندگینامه و اندرزهای نیما یوشیج را به خوانندگان بیفشاریم و در دلهایشان به بوتههای زندگی خود نوعی عطر و بویی نو زیبا و انسانی بریزیم.
تصویر بالا تزئینی است.