داستان بلندی از یک شهر خیالی به نام “زیمبالیستیا” و قصهای از یک شاعر و کتابدار با نام “آلبرتو” را برای شما تعریف میکنم. زیمبالیستیا یک شهر زیبا و پر از رمز و راز است که در آن همه چیز ممکن است. آلبرتو یک شاعر شجاع و شبیه به آهو است که عاشق ادبیات و هنر است.
آلبرتو به زیمبالیستیا آمده است تا نگهبان کتابخانه اصلی شهر شود. او با روحیهی پر شور و اشتیاق به کار خود میپردازد و همیشه در جستجوی داستانها و شعرهای جدید است. در یک روز زمان دور، آلبرتو به یک کتاب قدیمی در کتابخانه برمیخورد که از آثار بزرگ مارسل پروست الهام گرفته شده است.
این کتاب داستان یک عشق ناتمام و غمانگیز در خلال جنگ جهانی اول را بازگو میکند. آلبرتو به سرعت به دنیای داستان فرو میرود و با تجربهی بینظیر زندگی افراد داستان، درک عمیقی از انسانیت و عشق مییابد. او با دلخوری، ترس، و امیدی که در داستان های او تابیده شده است، زندگی خود را مقایسه میکند و نگران میشود که آیا واقعا درک کاملی از جهان خود دارد یا خیر.
آنچه که آلبرتو از این تجربه یاد میگیرد این است که عشق و همدردی دو چیز بزرگی هستند که انسانها را به هم وصل میکنند. این داستان مانند زندگی خودش است و او میفهمد که ادبیات و هنر برای انسانها بیشتر از یک ابزار است؛ آنها نقطه ارتباطی است که میتواند ما را به یکدیگر و به دنیا اطرافمان نزدیکتر کند.
با ما در مرشدی همراه شوید و با خود به دنیایی پر از خیال و ابتکار سفر کنید و به زیباییهایی که در آثار بزرگ مارسل پروست پنهان شده است، نزدیک شوید. تصویر بالا تزئینی است.