قصهای از خاک و اندیشه
در گوشهای از دنیا، جایی که رودخانهها با آواز قدیمیشان جاری میشدند و درختان بلوط، رازهای قرنها را در سکوت خود حفظ کرده بودند، مردی زندگی میکرد به نام "فریاد". او نه شاعر بود، نه نویسنده، نه هنرمند. او تنها مردی بود که در برابر فراموشی میایستاد. فریاد، مانند گونتر گراس، به دنبال حقیقتی بود که میان لایههای خاک و تاریخ پنهان شده بود.
فریاد در شهری کوچک زندگی میکرد که خرابههای یک قلعه باستانی، خاطرات جنگها و صلحهای فراموش شده را به دوش میکشید. او هر روز به آن قلعه میرفت و بر روی دیوارهای فرسوده، نقشهایی میکشید که داستان مردمانی را روایت میکرد که صدایشان در میان باد گم شده بود. او میگفت: "هر خطی که میکشم، صدایی است که باید شنیده شود."
یکی از روزها، فریاد با پیرمردی مواجه شد که در سایه درختان نشسته بود و به آرامی آوازی قدیمی زمزمه میکرد. پیرمرد گفت: "تو چرا اینجا هستی؟ چرا به دنبال چیزی میگردی که کسی به آن توجه نمیکند؟" فریاد پاسخ داد: "چون این خاطرات، ریشههای ما هستند. اگر فراموششان کنیم، خودمان را گم کردهایم."
پیرمرد سرش را تکان داد و گفت: "تو مانند گونتر گراسی هستی که با قلمش، تاریخ را زنده میکرد. او هم در داستانهایش، صدای کسانی بود که فراموش شده بودند." فریاد از نام گراس آگاه بود، اما هرگز آثارش را نخوانده بود. او تصمیم گرفت به کتابخانه شهر برود و کتابهای گراس را پیدا کند.
در میان کتابها، "طبل حلبی" را یافت. گونتر گراس در این رمان، داستان اسکار، پسرکی را روایت میکرد که با طبلش در برابر جنون جنگ و نابرابری میایستاد. فریاد به آرامی خواند و احساس کرد که اسکار و او، هر دو در جستوجوی حقیقتی هستند که در میان خاطرات پنهان شده است.
فریاد به قلعه بازگشت و روی دیوارها، داستان اسکار را نقاشی کرد. او میخواست نشان دهد که چگونه هنر و ادبیات میتوانند مرزهای زمان و مکان را درنوردند و صدایی جهانی باشند. مردم شهر کمکم به سمت قلعه آمدند و به نقشها خیره شدند. برخی گریستند، برخی خندیدند، اما همه حس کردند که چیزی درونشان زنده شده است.
فریاد در نهایت فهمید که داستانها تنها برای سرگرمی نیستند، بلکه ابزاری هستند برای زنده نگه داشتن حافظه جمعی. او گفت: "ما باید داستانهایمان را روایت کنیم، زیرا هر داستان، بخشی از ماست."
با ما در مرشدی همراه شوید، زیرا هر یک از ما، داستانی داریم که باید روایت شود. داستانهایی که ریشه در تاریخ دارند و شاخههایشان به سوی آینده کشیده میشوند.
(تصویر بالا تزئینی است)
گونتر گراس، با آثاری نظیر "طبل حلبی"، نهتنها به عنوان یکی از برجستهترین نویسندگان آلمانی شناخته میشود، بلکه به عنوان صدای کسانی که در تاریخ گم شدهاند، مورد احترام است. او با استفاده از تکنیکهای روایی پیچیده و نمادگرایی عمیق، توانست مفاهیم جهانی همچون جنگ، نابرابری و هویت را به شیوهای بینظیر به تصویر بکشد. آثار او به زبانهای مختلف ترجمه شده و حتی به فیلمهایی مانند "طبل حلبی" (۱۹۷۹) نیز اقتباس شدهاند. گراس، با قلم خود، به ما یادآوری میکند که داستانها، قدرت تغییر جهان را دارند.