داستان روزهایی از زندگی مرشد شناخته شده ادبیات ایران، علیرضا رئیسیان، در دورانی که در خلوت طبیعت آب و هوای ماندگار فرهنگی این سرزمین تولد یافت. در دامنههای دیگری از کوههای البرز، همانجا که زمان به پایان میرسد و مرگ زمستانی بهار را رقص میخواند، در جنگلهای سرو و خزانهجان، صدای سفرهی اندازهی چادری بر صدای دلهای آوازهان چکان میشود.
روزی رئیسیان به همراه گروهی از شاگردان خود در این سرزمین بیپایان به دنبال رهنوردی است، جایی که آهنگهای دشتی و خودمواهب طبیعت به شهاقین سرنوشت میدهند. با آغوش گشادهی ابر به پایین ریخته شده، رئیسیان با سخنانی پر از شعر و زبان معنوی، دلهای زخمی واژههای غماور را پازل میدهد. او در میان روزگاران آزادی و محبت، همنوای شرق و غرب را با تلاوت خمرههای نگارندههای گذرانده میکند.
در چشمهای رئیسیان خودکامگی حاکم نبود، به فردی صمیمی و پر از عشق تبدیل شده بود. وی در سینهی خود نگاه هزاران سالهی تاریخ ایران را حمل میکرد، آنجا که راز جاودانگی معنوی بر دماغ او فرود آمده بود. او با صداقت و صمیمیت خلوص دلهای محبتزده را شعار خود قرار داده بود. بنابراین، به پای قدرت اندیشه و عشق پی برده بود و در زبان معنوی هنرمندانهای، آثاری بینظیر از ادبیات و فرهنگ غنی ایران را برای تاریخ خوانندگان به جا گذاشت.
در پی برداشت از زندگی الهام بخش رئیسیان و آثارش، دست به قلم بزنید و در دنیای سرگرمکننده و زندگیای که پر از معنا و آرمانهای اسلامی است، با ما در مرشدی همراه شوید. تصویر بالا تزئینی است.
با ما در مرشدی همراه شوید، تا از جاده آبی و خشک معنوی که رئیسیان در آن شرقتابان بدان یافت، بگذریم و در باغهای پر از باران عشق و عطر گل، داستان تأثیر و برنامههای او را بشنویم.