Close Menu
    Facebook X (Twitter) Instagram
    Trending
    • BBC Interview With Mahiri Tahiri About Dost Hai Dost Seeta Qasemie
    • ترامپ: شاید روزی ایران هم به پیمان ابراهیم بپیوندد
    • ایران یک زندانی را در ارومیه به اتهام مواد مخدر اعدام کرد
    • درگیری مرزی مذاکرات صلح افغانستان پاکستان را مختل کرد
    • Shahla Sarshar – Nashkan Nashkan / شهلا سرشار ـ نشکن شکن
    • چرا اقتصادهای جنوبی با مبارزه کشورهای شمالی در حال رشد هستند – BizTimes.biz
    • دادستان عمومی استانبول نتانیاهو و دیگر مقامات اسرائیلی را به “نسل کشی” متهم کرد
    • نسل کشی فرهنگی و مبارزه کردها در ایران
    Facebook X (Twitter) Instagram Pinterest Vimeo
    MORSHEDI
    • خانه
      • English
      • Español
      • Svenska
    • اخبار
    • ایرانیان
    • داستان سرا
    • گردشگری
    • شاعران
    • شهرها
    • موزیک
    • فیلم
    • نمایش
    • بیشتر
      • آیا می‌دانستید که
      • نامداران
      • زبان
      • جشن ها
      • دانشگاه
      • فرش ایرانی
      • کتاب
      • معنوی
      • قوم‌ها
      • غذاها
      • تاریخ
      • مد
      • عجایب
      • مختلط
    MORSHEDI
    Home » من بچه جوادیه‌ام | عِمران صلاحی
    معنوی

    من بچه جوادیه‌ام | عِمران صلاحی

    morshediBy morshediنوامبر 1, 2025بدون دیدگاه5 Mins Read
    Share Facebook Twitter Pinterest LinkedIn Tumblr Reddit Telegram Email
    من بچه جوادیه‌ام | عِمران صلاحی
    Share
    Facebook Twitter LinkedIn Pinterest Email



    عمران صلاحی شاعر، طنزپرداز و روزنامه‌نگار معاصر، در سال ۱۳۲۵ به دنیا آمد و در طول دوران زندگی خود، با کارهای مطبوعاتی و طنزپردازی‌ مشهور است. این طنزپردازی در شعر وی هم نمود پیدا کرده است اما گاهی این اشعار عرصه‌های تازه‌ای را کشف کرده‌اند.
    از عمران صلاحی شعری با نام “من بچه جوادیه‌ام” در سال ۱۳۵۱ در کتابی به نام گریه در آب منشر شد که واقعیت عینی روزگار شاعر به زیبایی در آن نمایان است:
    من بچّۀ جوادیه‌ام
    من بچّۀ منیریه
    مختاری
    گمرک
    فرقی نمی‌کند
    این رودهای خسته به میدان راه‌آهن می‌ریزند
    میدان راه‌آهن، دریاچه‌ای بزرگ
    دریاچۀ لجن
    با آن جزیره‌اش
    و ساکن همیشگی آن جزیره‌اش
    گفتم همیشگی؟
    آب از چهار رود
    می‌ریزد:
    رود جوادیه
    رود امیریه
    سی‌متری
    شوش
    و بادبان گشوده بر این رودها
    نکبت
    می‌رانم
    با قایقی نشسته به گل
    من بچّۀ جوادیه‌ام
    از روی پل می‌گذری
    غم‌های سرزمین من آغاز می‌شود
    ای خطّ راه‌آهن
    ای مرز
    با پرده‌های دود
    چشم مرا بگیر
    مگذار من ببینم چیزی را در بالا
    مگذار من بخواهم
    مگذار آرزو
    در سینه‌ام دواند ریشه
    مگذار
    ای دود

    یک روز اگر محلّۀ ما آمدی
    همراه خود بیاور چترت را
    اینجا هوا همیشه گرفته‌ست
    اینجا همیشه ابر است
    اینجا همیشه باران است
    باران اشک
    باران غم
    باران فقر
    باران کوفت
    باران زهر مار
    اینجا هوا همیشه بارانی‌ست
    وقتی که باران می‌بارد
    یعنی همیشه
    باید دعا کنیم
    و از خدا بخواهیم
    نیرو دهد به بام کاهگلی‌مان
    باید دعا کنیم
    دیوارها
    تابوت سقف‌ها را
    از شانه بر زمین نگذارند
    باید دعا کنیم که از درزهای سقف
    آوای اضطراب قطرۀ باران
    در طشت
    ننشیند
    باید دعا کنیم
    همراه مادر که دو دستش
    هی تیر می‌کشد
    همراه مادری که دو چشمش
    می‌سوزد
    و چند تکّه پیرهن کهنه
    افتاده در کنارش
    پاره
    کشتارگاه
    در آخر جوادیه
    این سوی نازی‌آباد است
    و مردم محلّۀ من هر صبح
    با بوی خون
    بیدار می‌شوند
    در بوی تند شاش و پهن
    اینجا بهار بینی خود را می‌گیرد
    سگ‌های نازی‌آباد
    در بوی لاشه‌های کهن عشق می‌کنند
    میعادگاهشان
    کشتارگاه
    انبوه گوسفندان
    تصویر کوره‌های آدم‌سوزی را
    در ذهنم
    بیدار می‌کنند
    از دور، آه تیرۀ آدم‌ها
    از توی کوره، چنگ بر افلاک می‌زند
    از توی کوره‌های آدم‌سوزی
    انگار باید همیشه غم
    آجر به روی آجر بگذارد
    من بچّۀ جوادیه‌ام
    وقتی درشکه‌چی
    شلّاق می‌کشد
    خطّی کنار صورت من رسم می‌شود
    در گمرک امیریه وقتی بودیم
    در کوچۀ قلمستان درس می‌خواندیم
    و عاشق بزن‌بزن بودیم
    با بچّه‌های مدرسۀ دیگر
    در کوچه‌های خلوت
    دعوا می‌کردیم
    و با لباس پاره
    می‌آمدیم خانه
    در روزهای خستۀ تابستان
    شاگرد می‌شدیم
    در پیش یخ‌فروش و میوه‌فروش و لحاف‌دوز
    قصّاب یا که نجّار
    و پول‌هایمان را
    در سینمای «نور»
    خرج می‌کردیم
    در سینما
    یا سوت بلبلی بود
    یا فحش خوارمادر
    یا دعوا
    در ضمن
    آهنگ صفحه‌های قدیمی
    شب‌ها میان کوچه
    می‌خواستم
    مانند تارزان
    از رشته‌های نور بگیرم
    و از این طرف به آن طرف بروم
    و مثل صاعقه
    بر دشمنان خویش
    فرود آیم
    شب‌ها که روی ایوان می‌خوابیدم
    در عالم کرات سماوی بودم
    و ابرها مقابل چشمانم
    صد شکل می‌شدند
    در غرفه‌های ابر چه دنیایی بود
    در این محلّه اکثر مردم
    محصول ناله‌های قطارند
    زیرا که نصفه‌شب
    چندین بار
    هر مادر و پدری از خواب می‌پرد
    سوت قطار یعنی
    آن بچّه‌ای که تیر و کمانش
    چشم چراغ‌های محل را
    از کاسه درمی‌آرد
    سوت قطار مساوی‌ست
    با بچّه‌ای که توپ گلینش
    بر قامت تو
    مهر باطله خواهد زد
    اینجا قطار، زندگی مردم است
    با سوت او به خواب فرو می‌روند
    با سوت او
    بیدار می‌شوند
    اینجا قطار مونس خوبی‌ست
    من بچّۀ جوادیه‌ام
    من عاشق صدای قطارم
    هر شب قطار
    از تونلی که خاطره‌هایم درست کرده، می‌گذرد
    وقتی قطار می‌گذرد
    در ایستگاه خاطره‌هایم
    می‌ایستد
    چون جمله‌ای به حالت مکث
    انبوه خاطراتم
    با جملۀ طویل قطار
    بر خطّ راه‌آهن
    هر شب نوشته می‌شود و پاک می‌شود
    وقتی قطار می‌گذرد
    من مثل مرد سوزن‌بان
    از دخمه‌ای که بر لب خط است
    پا می‌نهم به بیرون
    تا خط عوض کنم
    وقتی قطار می‌گذرد
    چون پیرمرد سوزن‌بان
    چشمان خستۀ خود را
    در دست خود گرفته
    تکان می‌دهم
    تا کورسوی فانوسم
    در سرگردانی گم گردد
    وقتی قطار می‌گذرد
    من بر سطر تقاطع خط‌ها
    در تاریکی
    می‌گریم
    من با قطار، الفت دیرین دارم
    و در مسیر آن
    صدها هزار خاطرۀ شیرین دارم
    وقتی قطار می‌گذرد
    در ایستگاه خاطره‌ها
    می‌ایستد
    و خاطرات کهنه
    مثل مسافران شتابان
    از هر طرف سوار می‌شوند
    وقتی قطار می‌گذرد
    وقتی قطار می‌گذرد…
    من بچّۀ جوادیه‌ام
    در این محل هنوز
    موی سبیل
    پیمان محکمی‌ست
    و تکّه‌های نان
    سوگند استوار
    با آنکه بچّه‌ها و جوان‌ها
    از نسل ساندویچند
    و روز و شب
    دنبال پوچ و هیچ‌اند
    بر بام‌ها
    روییده شاخه‌های فلزی
    بر بام‌ها
    باد دروغ می‌وزد
    موج فریب می‌گذرد
    و شاخه‌های خشک فلزی
    از این هوای تار و دروغین
    سرشار می‌شوند و
    پربار می شنوند
    این شاخه‌های خشک فلزی
    با ریشه‌های شیشه‌ای خود
    از مغز ساکنان این محلّه غذا می‌گیرند
    به شاخه‌های خشک فلزی
    حتّی کلاغ‌ها هم مشکوکند
    بر بام‌ها شکوه کبوترها دیگر نیست
    زیرا کبوتران
    مغلوب مرغ‌های فلزی گشته‌اند
    از روی شاخه‌های فلزی
    اینک عبور مرغ‌های فلزی‌ست
    اکنون کبوتران
    در سینۀ ملول کبوتربازان
    می‌لرزند
    با دست و بال زخمی
    من بچّۀ جوادیه‌ام
    من هم‌محلّ دزدانم
    دزدان آفتابه
    من هم‌محلّ میوه‌فروشان دوره‌گرد
    من هم‌محلّ دردم
    این روزها دیگر
    چون بشکه‌های نفتم
    با کمترین جرقّه
    می‌بینی
    ناگاه
    تا آسمان هفتم
    رفتم

    source

    Share. Facebook Twitter Pinterest LinkedIn Tumblr Email
    Previous Articleاز هزار پنجره: بلور بنفش با امیر اسدی
    Next Article Alex Asli – “Vase Bad” OFFICIAL AUDIO | الکس اصلی – واسه بعد
    morshedi
    • Website

    Related Posts

    معنوی

    پیری رسید و موسم طبع جوان گذشت | اشعاری از کلیم کاشانی

    نوامبر 6, 2025
    معنوی

    مولانا خوانی – خوانش دیوان شمس غزل شماره 34

    نوامبر 6, 2025
    معنوی

    ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست؟ #حافظ #رشید_کاکاوند

    نوامبر 5, 2025
    Add A Comment
    Leave A Reply Cancel Reply

    Top Posts

    مشارکت های انرژی جدید و احیا شده مسیرهای تجاری ترکیه و شرق به غرب را تقویت می کند • مرکز استیمسون

    اکتبر 23, 20253 Views

    سالگرد مهسا – نمایشگاه آثار ناصر تیمور پور

    اکتبر 27, 20252 Views

    گفت‌وگوی ویژه: نرگس محمدی، برنده جایزه صلح نوبل – بخش اول

    اکتبر 27, 20252 Views

    اعتراضات دانشجویان آمریکا؛ اسلام‌گرایی افراطی یا تلاش‌های ضدجنگ؛ صفحه ۲

    اکتبر 26, 20252 Views

    فیلم کمدی نهنگ عنبر با بازی بی نظیر رضا عطاران، مهناز افشار، ویشکا آسایش – Nahang Anbar

    اکتبر 26, 20252 Views
    دسته‌ها
    • اخبار
    • فیلم
    • کتاب
    • گردشگری
    • معنوی
    • موزیک
    • نمایش
    Most Popular

    مشارکت های انرژی جدید و احیا شده مسیرهای تجاری ترکیه و شرق به غرب را تقویت می کند • مرکز استیمسون

    اکتبر 23, 20253 Views

    سالگرد مهسا – نمایشگاه آثار ناصر تیمور پور

    اکتبر 27, 20252 Views

    گفت‌وگوی ویژه: نرگس محمدی، برنده جایزه صلح نوبل – بخش اول

    اکتبر 27, 20252 Views
    Our Picks

    BBC Interview With Mahiri Tahiri About Dost Hai Dost Seeta Qasemie

    نوامبر 7, 2025

    ترامپ: شاید روزی ایران هم به پیمان ابراهیم بپیوندد

    نوامبر 7, 2025

    ایران یک زندانی را در ارومیه به اتهام مواد مخدر اعدام کرد

    نوامبر 7, 2025
    دسته‌ها
    • اخبار
    • فیلم
    • کتاب
    • گردشگری
    • معنوی
    • موزیک
    • نمایش
    Facebook X (Twitter) Instagram Pinterest
    • Privacy Policy
    • Disclaimer
    • Terms & Conditions
    • About us
    • Contact us
    Copyright © 2024 morshedi.se All Rights Reserved.

    Type above and press Enter to search. Press Esc to cancel.