داستانی از شل سیلورستین:
در دهکدهای سرسبز و زیبا، زندگی همیشه به شادمانی و آرامش پر از قدرت بود. اهالی دهکده، همیشه با برکت و آرامش زندگی میکردند و هیچ نیازی بر آنها تحمیل نشده بود. اما یک روز، همه چیز دگرگون شد.
یک جادوگر بداخلاق و حسود به دهکده آمد و با افسوس و سحر خود، همه چیز را به هم ریخت. از آن روز، اهالی دهکده دچار غم و اندوه شدند. هیچ کس نمیتوانست شادمانی را پیدا کند و همه به دنبال یک راه حل بودند.
یک بچه کوچک به نام آرمان، به عنوان جوانترین و شجاع ترین فرد دهکده تصمیم گرفت تا به دنبال جادوگر بداخلاق بگردد و از او بخواهد تا جادوها و سحرهای خود را باطل کند. با همت و ارادهی قوی، آرمان در تلاش بود تا آرامش و شادمانی را به دهکده بازگرداند.
در این راهجادوگر شیطانی بارها آرمان را در آغوش گرفت ولی هر بار آرمان با شجاعت و اعتماد به نفس خود، از دست او فرار میکرد. تا اینکه در نهایت، با هوش و زیرکی خود، آرمان توانست جادوگر بداخلاق را شکست دهد و آرامش و شادمانی را به دهکده بازگرداند.
با ما در مسیری همراه شوید و شادیهای ناب و بیپایانی را تجربه کنید.
تصویر بالا تزئینی است.