داستان: رنگینکمان خاطرات
در روستایی کوچک در دل دشتهای سبز و گسترده، زنی به نام «لطیفه» زندگی میکرد که قلبش از خاطراتی رنگین و پررنگ پر شده بود. او مانند «ژانی» در آثار زورا نیل هورستون، نمادی از زنانگی قوی و پرتلاش بود که با چالشها و فرازونشیبهای زندگی روبهرو میشد. لطیفه شبیه به شخصیتهای هورستون، به دنبال هویت خود بود و در دنیایی پر از رنگ و موسیقی، داستان زندگیاش را میبافت.
او هر شب زیر نور مهتاب بر روی پشتبام خانهاش مینشست و با صدای آرام برای نوههایش داستانهایی از گذشته تعریف میکرد. داستانهایی از جشنهای روستایی، از رقصها و آوازها، از عشق و از دستدادن. لطیفه مانند هورستون، در داستانهایش از فرهنگ و آداب و رسوم غنی مردمش سخن میگفت. او با صدای گرمش، روح زندگی را در کلماتش میدمید و به آنها جان میبخشید.
یکی از شبها، لطیفه داستانی از مادربزرگش تعریف کرد که شبیه به «دِلایا» در رمان «چشمانشان به خدا نگاه میکرد» (Their Eyes Have been Watching God) بود. زنی که با جسارت و عشق، به دنبال آزادی و هویت خود بود. لطیفه با نگاه عمیقش به نوههایش گفت: «زندگی مانند رنگینکمان است. هر رنگش داستانی است که باید با عشق و شجاعت زیست.»
هورستون در آثارش بهویژه در «چشمانشان به خدا نگاه میکرد»، از تکنیکهای روایی قوی و استفاده از گویشهای محلی بهره برد تا صدای زنان سیاهپوست را به گوش جهانیان برساند. او با ترکیب فرهنگ آفریقایی-آمریکایی و ادبیات مدرن، تاثیر شگرفی بر ادبیات آمریکا گذاشت. آثارش بارها به فیلم و تئاتر اقتباس شدهاند و بهعنوان میراث ادبی ارزشمند شناخته میشوند.
لطیفه نیز در داستانهایش از همین روحیه هورستون الهام گرفته بود. او با روایتهایش نهتنها خاطرات گذشته را زنده نگه میداشت، بلکه به نسلهای بعدی آموخت که چگونه با عشق و احترام به ریشههای خود، به سوی آینده گام بردارند.
در پایان، لطیفه با لبخندی بر لب گفت: «با ما در مرشدی همراه شوید، تا قصههای زندگیمان را با هم بخوانیم و رنگینکمان خاطراتمان را در آسمان وجودمان بتابانیم.»
تصویر بالا تزئینی است
این داستان با الهام از سبک و مضامین زورا نیل هورستون، فرهنگ و هویت را در قلب روایت قرار داده و با استفاده از تکنیکهای روایی قوی، پیامی جهانی را به خوانندگان منتقل میکند.